در تاریخ 4 آبان 98 - نام داستان کوتاه : شیدایی یک بمب
1. داستانم برنده گواهی رسمی جشنواره شد
2. داستانم به عنوان داستان شایسته تقدیر در کتاب مجموعه داستان "مشق عشق" چاپ شد
برشی از داستان:
به نظرم گاهی وقتها رفاقت یعنی رفیقت رو بکشی، قبل از اون که غم نامردی روزگار اون رو بکشه!
- بازپرس: پس شما قاتل زنجیرهای هستی؟ زنجیرهای تر از همسایهتون.
- من؟! نه! حقیقت اینه که من قاتل نیستم ولی کشتن آدمها رو دوست دارم! تا حالا 33 نفر رو کشتم. با طناب، چاقو، اسلحه، بمب. من به آدمهای غمگین کمک میکنم، اگه بتونم غمشون رو از بین میبرم، اگه نتونم خودشون رو از بین میبرم! چه فرقی هست بین کشتن غم و کشتن آدمها؟ در هر دو صورت تو به اون فرد کمک میکنی! زندگی انشاست، یه عده بلد نیستن غمگین ننویسن، من براشون مینویسم. من معلمم، موضوع انشای زندگی آدمها رو عوض میکنم. شما بهش میگین قتل زنجیری، من بهش میگم لطف زنجیری!
درباره این سایت