#شازده_احتجاب به قلم #هوشنگ_گلشیری که به شیوه ی #جریان_سیال_ذهن نوشته شده ست رو خوش اقبال ترین کتاب #گلشیری می دونن. فیلمی هم به همین نام توسط #بهمن_فرمان_آرا ساخته شده. این کتاب رو با آثار #همینگوی همسنگ و همارزش می دونن.
.
نظر من:
#داستان_نویسی اصلا کار آسونی نیست. مثلا در مورد همین #کتاب می گن #گلشیری تمام آثار مربوط به دوره ی #قاجار رو خونده و همه ی #موزه های مربوط به دوران #قاجار رو بازدید کرده. بهش می گن #زیستن_در_نزیسته_ها که #نویسنده باید انجام بده تا کتابش هیچ ایرادی نداشته باشه. یعنی اگه یه آدم عادی خوند و خوشش اومد، یه #خان_زاده هم خوند باهاش #احساس نزدیکی کنه. #گلشیری توی این کتاب از دو اسم تقریبا مشابه برای #شخصیت های #زن استفاده کرده (فخری و فخرالنسا) و علتش هم این بوده که می خواسته تمایل درونی فخری (که خدمتکار خونه ست) رو برای تبدیل شدن به فخرالنسا نشون بده، کاری که در ادامه ی #کتاب رخ می ده و می بینیم فخرالنسا شدن برای فخری چندان راحت هم نیست! به جز #شازده و فخرالنسا و فخری، مراد یکی دیگه از #شخصیت های کتابه که کارش آوردن خبر #مرگ #خاندان برای #شازده ست. اما حُسنی که شاید خیلی مهم نباشه، اما کسیعه که #ویلچر مراد رو هُل می ده، یعنی اگه نباشه مراد نمی تونه خبر مرگ برای #شازده بیاره، و این یعنی #گلشیری از کم اهمیت ترین #شخصیت ها هم به نحو احسن استفاده کرده.
.
برشی از #کتاب:
فخرالنسا برگشت و به #شازده نگاه کرد:
- هفده سالش بود. دست پخت جد کبیره، حتما.
و بلند و مردانه گفت:
- تا حالا چنین مُرالی نزده بودیم. حالمان فی الواقع خوب شد. نوکرها سه طاقه شال و دوتا اسب کرند با سیصدتومان پول ناز شست دادند.
خندید. با انگشتش زد به کاسه ی بلور. صدای شکننده ی بلور در متن آن همه تیک و تاک مثل جرعه یی آب بود، آبی سرد. باز زد. صدا بلندتر بود. عقربه ها می لغزیدند، کند و مطمئن. سینه خیز می رفتند تا به آن همه شماره نزدیک شوند و #فراش ها، یا #سربازها، و یا #رقاصه ها بیایند بیرون. و تیک و تاکشان باز آن صدای شکننده را بلعید. و فخرالنسا باز زد، با همان انگشت بلند و سفیدش. صدای بلور در میان آن همه صدا غلت خورد، دوید و اوج گرفت، پخش شد و تمام صداها را در بر گرفت. و بعد تنها صدای بلور بود که فرو می ریخت، که در تداوم نامنظم و سمج آن همه تیک و تاک تکه تکه می شد.
درباره این سایت