آدما همدیگه رو از چشاشون می شناسن؟
.
حراست دانشگاه می گه "آقا! کارت دانشجویی!"
می گم "بفرما!"
می گه "عینکت رو وردار!"
کارت دانشجویی رو می گیره. زل می زنه توی چشام! چند ثانیه نگاه می کنه و بعد می گه "برو"
می گم "آدما همدیگه رو از چشاشون می شناسن"
می گه "چی؟!"
می گم "هیچی! یعنی انقدر حراستی‌عه امروز؟!"
چیزی نمی گه.
کنارش یکی دیگه ست، می گه "صبر کن!" و بعدش کارت دانشجوییم‌ رو ازم می گیره و می گه "خودتی؟!"
می گم "امام علی می گه وقتی توی یه خونه از یه در فقر وارد بشه، از در دیگه ایمان خارج می شه"
چیزی نمی گه.
.
و همین چیزی نگفتن یعنی کلی حرف. یعنی حرفی واسه گفتن نیست. یعنی گیر الکی. یعنی آدما هم همدیگه رو از چشاشون می شناسن هم از سکوت‌شون. من حراست دانشگاه رو خوب توی این چندوقت شناختم، وقتی سکوت می کنه، یعنی "برو! برو تا دستگیرت نکردیم!"
.
من می رم ولی زیر لب چندبار با خودم می گم "وقتی توی یه خونه از یه در فقر وارد می شه، از در دیگه ایمان خارج می شه"
.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تــاریخـــچۀ جـــهانــی همه چی موجوده ابادان سيتي PARSACHOOB دخـتـرک مـو فـرفـری :) رویا و خیال، افسانه و داستان Caitlin ساخت دستگاه مغزپاش