نام کتاب: #آویشن_قشنگ_نیست | نویسنده: #حامد_اسماعیلیون | #نشر_ثالث | ۷۳ صفحه
.
شیش تا داستان کوتاه که در عین مستقل بودن، به هم مرتبطن. در اصل هفت تا بوده، اما یکی از داستان ها حذف شده چون یه جورهایی می گن در مورد اتفاقات سال ۸۸ بوده و همون قضیه ی معروف #کوی_دانشگاه که ریختن توی خوابگاه کوی دانشگاه و کلی دانشجوی مظلوم رو پرپر کردن. این کتاب جایزه #هوشنگ_گلشیری رو در سال ۸۸ برنده شد و همون سال در #جایزه_ادبی_روزی_روزگاری به عنوان اثر شایسته ی تقدیر مورد تحسین داوران قرار گرفت.
.
*رضا، از مرگش می گه و به عزرائیل دهن کجی می کنه "ما که رفتیم برادر!" *مهدی، از عشقش به لیلا می گه و وقتی توی مرز گیر میفته دهن کجی می کنه به خودش "اگر سربازهای گندهبکی که فقط سر و شکلشان را توی فیلم های راکی دیده ام پیدایم کنند جِرَم می دهند!" *بهادر، در حالی که تریاک رو زده به سیم و مشغول کشیدنه به بی بی دهن کجی می کنه "شاید سرکوچه اعلانیه هم بزنم، بزرگ، عروسی بهادر و آویشن. هرچه بخواهد هم مهرش می دهم عزیز. تو که حرفی نداری؟" *اهورا، از عشقش به آویشن می گه و به نیلوفر (خواهر آویشن) دهن کجی می کنه "حالا اصلا من می خواهم خواهرت را بگیرم. تو را سنهنه. که مثل دوچرخه ای که از وسط پِهِن رد می شود رد چرخت را می اندازی و می روی! *نیلوفر، از فرار کردنش از عشق می گه و با دهن کجی به آویشن می گه "گل بنفش به موهایت زده بودی. پشت پلک هایت هم سبز بود. آخرِ جواد!" *نیما، از غم غربت می گه و روزگار بهش دهن کجی می کنه "با دیدن یک کامیون که صدها متر دور از جاده ی اصلی در بیراهه ای به کندی پیش می راند و گردوخاک به پا می کند دچار غم عمیقی می شوم!"
درباره این سایت