چیزی بگو که جرمناک باشد!! بگو می خواستم هنجارها را بشکنم. بگو تفکرم محور است. بگو می خواستم فیلم درست کنم. بگو آدم بداخلاقی هستم. این چرت و پرت ها که هی می نویسی فایده ندارد. نه نه نه نه. و برگه را جلوی چشمم پاره می کند.
.
قاضی برای مجید توکلی شش سال زندان برید. مجید در آن لحظه همان خنده ی تمسخرآمیز را روی لب داشت و به قاضی گفت "شما فکر می کنید چند سال سر کار هستید؟" . قاضی گفت از همان جایی که ایستاده ای بیا سمت میز من و قدم هایت را بشمار. مجید هشت قدم برداشت. قاضی گفت هشت سال زندان!
.
گفتم بعد از این جلسه ی دادگاه می روم آرایشگاه و موها را کوتاه کوتاه کوتاه می کنم. موهایی که هشت سال است چسبیده اند به سرم. مثل خالی که ۲۸ سال است چسبیده روی گردنم. موهایی که خیلی جاها با من بوده اند. خیلی جاها با هم رفته ایم. رهایشان کرده ام توی آب های اقیانوس هند. رهایشان کرده ام روی رود راین. رهایشان کرده ام توی معبد بودا. قایمشان کرده ام دور کعبه. چه دست هایی که این موها را بافته!
درباره این سایت