#همینگوی خودکشی کرد، اون با تپانچه یه تیر توی مخ خودش خالی کرد و وقتی از زن چهارمش پرسیدن "چرا این همه سال کتمان کردین اون خودکشی کرده؟!" پاسخ این بود که "کسی از من چیزی نپرسید تا بگم!" #همینگوی به نحوی مثل شخصیت اصلی رمان #وداع_با_اسلحه با زندگی خدافظی کرد، چیزی شبیه اون وکیل مترجم ایرانی که به شیوه ی خودکشی یکی از قهرمان های کتابی که ترجمه کرده بود خودکشی کرد (خودش رو از آپارتمان پرت کرد پائین). توی رمان #وداع_با_اسلحه (که #نوبل_ادبیات هم برنده شده) داستان یه سرباز امریکایی رو می خونیم که توی سن ۱۹ سالگی به سرش می زنه به ارتش ایتالیا بپیونده (که در حقیقت داستان زندگی خود #همینگوی هستش)، آقا می ره و می شه راننده ی آمبولانس و یک دل نه صد دل عاشق پرستارش می شه. می گن پرستاره انقدر خوشگل بوده و خوش صدا، که #همینگوی صرفا این #کتاب رو نوشته تا از نظر روحی و حسی تخلیه بشه، نمی دونم شده یا نشده، اما #همینگوی توی زندگیش چهار بار ازدواج کرد (!) و شاید هنوز یه ترکش هایی از اون عشق توی وجودش مونده بود که سعی می کرد با ازواج های مختلف تسکینش بده. #همینگوی خودش واقعا رفته بود جنگ و اونجا عاشق پرستاری به نام #اگنس_ون_کوروکسکی می شه (که توی کتاب با اسم #کاترین_بارکلی نشونش داده) و خودِ #ارنست_همینگوی توی کتاب اسم ستوان #فردریک_هنری رو گرفته . #همینگوی توی این کتاب حقیقت و دروغ رو کنار هم قرار‌ داده، یعنی هم روایات عینی از جنگ رو نوشته هم داستان عشق و عاشقی هاش، شرطی مشروب خوردن هاش و مثل یه بزدل احمق از آینده و مرگ ترسیدن هاش. اما خب در انتهای #کتاب می خونیم که ستوان‌هنری از راه دریا شناکُنان از جنگ فرار می کنه و با خانوم پرستاری که عاشقش بوده منتظر تولد بچه شون می مونن، اما هم بچه می میره هم مادر! و این یعنی #همینگوی جرئت مواجه شدن با زندگی رو نداشته، که اگه می داشت رمانش رو قشنگ تر تموم می کرد و خودش هم خودکشی نمی کرد، البته شاید اینطوری ماندگارتر شدن، هم #وداع_با_اسلحه هم #خودکشی_همینگوی ؛ چون پیام این #کتاب اینه که هیج عشقی باعث تسکین غم های شما نمی شه و اسلحه ای هم که #همینگوی باهاش خودکشی کرد، چندوقت پیش به مزایده گذاشته شد و خداتومَن به فروش رفت. می گفتن #همینگوی وقتی مشغول تمیز کردن اسلحه اش توی مزرعه بوده یه تیر در رفته و مُرده، در صورتی که اینطور نبوده و اون قشنگ و شیک و مجلسی و تر و تمیز، اسلحه‌ رو برده توی مزرعه و به قصد کشت توی مخش خالی کرده، توی #کتاب هم خیلی راحت و قشنگ و شیک و مجلسی و تر تمیز عشقش رو می کُشه، عشقی که در واقعیت توی جنگی که توش شرکت داشته بهش نرسیده. و این یعنی #نویسندگی بزرگ ترین قدرت دنیاست، چون هم می تونی داستان تولد یه نوزاد رو بنویسی هم داستان مرگ یه دختر و هم هرچی که دلت بخواد و به ذهنت بیاد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

damdarbashim فروشگاه دانش فایل - عرضه مقالات و پایان نامه دانشجویی Rachel سلامت و زیبایی روز Megan به فردا بایندیش... Kassandra نیوهیومن یا انسان جدید